گرچه خسته ام و دلشکسته اما باز هم درى به روى انتظار بر روی لولای امید با نوازش باد قژ قژ کنان تکان میخورد .
و نسیم بی تو و بی یاد تو به کوچه هاى بى عابر بوى مرگ مى دهد،
در حدال با روزگار تا مباداکه عشق، به عادت دوست داشتن بدل شود و در ذهنمان همه چیز کهنه شود.
و در اضطراب اینکه شاید اگر کمی زمان بگذرد ، جای حس های عاشقانه مان را دشمنانشان بگیرند و تنها هوس و شهوت باقی بماند
و بفهمیم که لیلی بودنش دروغ محض است و عاشق بودنش فریب .
باید انتظار داشت و صبوری کرد و یک طرفه عشق ورزید تا اینکه تنفر راهش را بگیرد و برود
از امید میگویم اما غریب ثانیه ای است و میدانم که :
مدتیست خودم را گم کردم و یافتنم سخت شده
مدتیست زندگی میخواهم نه زنده بودن
دیگر از سر نخ گره بند کفشان کودکیم دور شده ام و به دنیای گره های کور روزگار رسیده ام .
این شب ها سر بر روی بالشی پر از پوشش پرندگانی که پرواز را ازیاد بردند میگزارم و خواب پرواز میبینم
و با بغض، گرفتار سنگینی سکوت و بهت شب هنگام میشوم
و با تصور تنهایی و جاده ی زندگی حرکت میکنم .
حرکت میکنم اما ناموزون
سام ناموزون امروز

نظرات شما عزیزان: