بازهمدست تکرنگی شب راه می افتم و نت ها را درپس ضرب های ناهمگون هوس کنار هم میچینم تا تصویری در انعکاس چشمانت ببینم .آهنگ ها را یکی در میان رد میکنم و دو جمله یکی قلم میزنم در فصل آشنایی تو ازادی و من تصویری اسیر در پس تار و پود قالی و من این سام ناموزون در رقابت این حرفهای ناگفتنی ساده ترین راه راه سکوت را برگزیدم وبا یاد تمام اهمیتی که داری وبا یاد قولهایی که شانه هایم به تو داده بودند تار میزنم
گاهی میفهمم که حماقت هایم عین عقل بودند و گاهی یادم میآید که بی ربط بودن بهترین اتصالات برای کمترین زمانها ست
لیوان وتکا و سیگار و عوض کردنت با رویا هایم دیگر قدیمی شده و آن ساده ی تکرار نشدنی ، آری همآنم آرزوست
نه مستم و نه عاشق
نه دل دادم ونه دل باختم و نه دل ربودم
![]()
نه از صابون برای ارضاء جسم مینویسم و نه از بازی با واژه ی عشق و دل مینویسم و نه از عقده هایم
نه دم از نجابت مینویسم و نه پیشرفت هایم را جار میزنم
نه از سفره های خالی و نه از حفره های مادی میگویم
نه کاغذ پاره میکنم ونه کشف میکنم
نه قصد مردن دارم نه فریاد دلتنگی میزنم ، نه بال میزنم و نه آرزوهایم را دار میزنم
هر چه از غم بگویم بیرحم تر میشوی
غافل شدم از تو از گره هایم ازپادادن هایم و سر بردن هایت و از پتوهای شبانه و خیس شدن های درون و نم خوردن های چشم و فاحش شدن فحشای ثانیه های تاریکم پس در این حال بی مجال بیا .....
بیا دل بزنیم ......
نه به دریا بیا دل به لجنزار قربت بزنیم بیا در این آخرین ثانیه های پر فرصت مردن و نهراسیدن ، بیا شروع کنیم
صدایم را میشنوی با تو هستم آری روشنفکر بی تفاوت ، نمیخواهی گوش کنی
میدانم نه صدایی دارم ونه چشمی ، میدانم کوچکم و بی نشان ، میدانم ساده ام میدانم نا شناسم اما فریادم که آشناست
گوش کن :
فرشته آهای فرشته هر اسانسی که داری آهای نفس اگر هنوز هوس نشدی
میخوانم از نبودن تو و بودن من ، ازوابستگی به تب هایم به عکس های توی قاب قدیمی از بیا و نیا های مادرانه ات
من هستم و تو نیستی هر بار از دستهای خالی ام که سویت آمد و نگرفتی و خالی باز برگشت ، تب و تابی داشتی روزگاری ، باختم همه و همه اش را در قمار ندانسته هایم .
طلبکاری؟. ازمن ؟ منی که عاشق شدم و دست دلم را نخواندی .منی که تا فهمیدی او بودنم را رفتی و بر نگشتی
آری گسسته مینویسم و نیم خط وار و دل واپس راه نفس باز میکنم و در جستجویت آه میکشم
دیگر چشمانت هم سر به سرم میگذارند چقدر چشمانت بلا اوردند سرم بس است دیگر نفس نمانده و من مانده ام
من بی تو .........
هر چه داشتم و نداشتم در کوله دم در و برگهای سوخته و غرور شکسته و ترانه های تنها
میروم تا اگر خواستی برگردی و بدانی که خالی رفتم تنها رفتم دیوانه رفتم و خلاوار شیرین شکستم .
خود خدا میداند که چقدر عشق های هوس نما و دوستی های شب پسند داشتم و صادقانه عشق نوشیدم ومست شدم و مترسک وار برهنه استفاده ام کردی
منتظرم .......................
سام ناموزون
نظرات شما عزیزان:
مثلا یک خواهر 
ساعت21:23---24 اسفند 1391
چقدر سخت بود آقای روانشناس . مخم ترکید . فارسی بنویسی بهتره ها !