چگونه , زمان , در دسترس , ما , باشد , کتاب رسم احمق ها سام فراهی ,


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 241
بازدید دیروز : 17
بازدید هفته : 267
بازدید ماه : 373
بازدید کل : 92346
تعداد مطالب : 259
تعداد نظرات : 94
تعداد آنلاین : 1

ساختاری متفاوت



RSS

وبلاگ تخصصی مشاوره
بلاگ تخصصی مشاوره روانشناسی

چهار شنبه 3 دی 1393

شاید ؟

 

شاید نباشی 

شاید هم باشی وغمگین سپری کنی 

در هر حال با نبودن فرقی ندارت 

غم زده که باشی دیوانه میخوانندت 

گریه که بر چشمانت جاری باشد مریض جلوه میکنی 

من ولی

همینطور به پایان میرسم

من اینگونه میپسندم

همین






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 2:22

دو شنبه 1 دی 1393

به همسر عزیزم

 

میدانم تو هم گاهی دلت نوازش میخواهد

میدانم این روزها از نبودن ها ساده تر میشکنی 

از سر جای خودش نبودن ها

از هیچ راهی نماندن و روی گفتن نداشتن ها

از اینکه حتی غیره و سایر مواردت هم من شده ام 

میدانم تو هم هر چه تلاش میکنی دوری ها را از بر نمیشوی

 

سخت است اما تنها تنهاییهات همدست توست امروز

طاقت بیاور تا صبح  فردایی بهاری..................

برف های بر زمین نشسته روزی با جاری اشکهایت  آب میشوند و گلهای یخ زده ی رابطمان شبنم چشمانت را حس میکنند

پس تا فردا 

من لج میکنم و تو طافت 

من بد میشنوم و تو نجابت

 به عصای کهنه ی وفاداریت قسم

روزی جبران میکنم 

 سام امروز ، سام این ثانیه 

سام ناموزون

 






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 4:50

دو شنبه 24 آذر 1393

هر آنچه از من مانده

 

هر آنچه که از بودن با تو از من مانده 

خلاصه میکنم و  در قلبم دفن میکنم 

گورستان خاطراتی که در آنها هنوز هم من نمرده ام .

و نبض جاری وجودم را بامرورشان لمس میکنم

من تنهای  لعنتی و توی قدیمی وفادار هنوز هم همسفریم  ....

من عمریست هم آغوش خاک ، همراهیت  میکنم

 و هر ثانیه با خاطراتت حرکت میکنم

حرکت میکنم اما ناموزون

سام ناموزون






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 5:5

دو شنبه 24 آذر 1393

فرزام تنها

همین که باشی و بدانی که حرمت خاطراتت از با هر کسی بودن بیشتر است

همین که بدانی که قرمزی و حرارت عشق بالاتر از قرمزی لبهای هوس است 

و 

همین که بدانی تنهایــــــــــــــــــــــــی تنها در واژه ها زیبا نیست 

کافیست تا بشوی همان خاص همیشگی ......

فرزام همیشگی  .....

 

سام ناموزون






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 1:25

دو شنبه 24 آذر 1393

آرامگاه بغض های کهنه

وقتی به دنیا میام، سیاهم
وقتی بزرگ میشم، سیاهم
وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم
وقتی می ترسم، سیاهم
وقتی مریض میشم، سیاهم
وقتی می میرم، هنوزم سیاهم…

و تو، آدم سفید..

وقتی به دنیا میای، صورتی ای
وقتی بزرگ میشی، سفیدی
وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی
وقتی سردت میشه، آبی ای
وقتی می ترسی، زردی
وقتی مریض میشی، سبزی
و وقتی می میری، خاکستری ای…
و تو به من میگی رنگین پوست؟

---------------------------------------------------------------------

 

 خیلی وقت است که بی تابم؛ دلم تاب میخواهد ویک هل محکم که دلم هری بریزدپایین هرچه درخودش تلمبارکرده 

 

------------------------------------------------------------------

داشتم از درد به خود می‌پیچیدم، همسایه‌ها گفتند: چقدر، قشنگ قِر می‌دهی! و من سالهاست…رقاصِ پردردِ خیابان هایم…! “صادق هدایت”

 

------------------------------------------------------------------

 اینجاآرامگاھ بغضھاے کھنہ است؛کمے "سکوت‏"‏...کہ اگربیدارشوند‏"‏درد‏"دارندلعنتے ھا‏!‏

 

 

 کپی شده  






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 1:8

شنبه 22 آذر 1393

تقدیم به بهار فصلی که در انتظارش لبهایمان خشکید

تــــو★ دنــــیایی که همــــه ســــعی میکنن خاص باشن

 

تو معمولی باش

اینجوری خاص تریــــن

 ادمــ  دنیا میشی

-----------------------------------------------------

بعضی دخترا

 

میتونن صورتشون  نقاشی کنن اما ســـــاده ان و محجبه

 

نماز خونن و پایه ی هیئت و مسجد ولی

 

ورزش و بازیگوشی رو همــ خوبــ بلدن

 

یه سری دختـــــرا خیلی خاصــــــــن......

------------------------------------

 

ماه رمضان بود

 

                          آفتاب بود

 

                                             گرما بود

 

                                                            خیابان ولیعصر هم بود

 

دختر خانومی چادری که رنگ و رو به صورت نداشت و روی یکی از صندلی های کنار خیابان نشسته

 

بود با اعتراض شاید هم امر به معروفی کوجک به سر و صدا و خنده های بلند دو دختر جوان که بطری

 

های آب معدنی شان را یکسر می نوشیدند از جا برخاست ...

 

راستی ماه رمضان بود .... آفتاب ... گرما ... خیابان ولیعصر هم بود

 

مستقیم رفت جلو ... رو به روی دختران جوان ... خندید و گفت : دختری حواست نیست ماه ِ.....

 

و دختر بی مهابا دستش را کشید و کشیده ای نثار دختر چادری کرد ... دختر چادری رنگش پریده بود

 

خیابان ولیعصر بود ...

 

                                گرما بود ...

 

                                                  آفتاب بود ...

 

                                                                      ماه رمضان هم بود ....

 

دخترها می خندیدند و می گفتند به تو ربطی نداره، دوره دوره ی ماست ...

 

کدام دوره ؟؟ این ما کیست که من و تو عضوش نیستیم ؟؟؟

 

 

 

راستی خیابان ولیعصر بود ....

 

 

---------------------------------------------

 

با حجابـ که شوی تازه میبینی

 

حجابـ ها

 

 یکـ به یکـ کنار میروند

 

بین

 

تو

 

و

 

او

 

 

----------------------------------------

بکارت نجابت نیست

 
دوست عزیز و گلم 
 
بفهم اگه حرمت کلمه ی ایرادی نداره رو شکستی باید بدونی
 
اگه از نظرت ایرادی نداره که تو جمع چند تا پسر و دختر که پسر خاله و دختر خاله هستن میری بیرون
 
یادت باشه پسر خاله و دختر خاله به هم محرم نیستن
 
و وقتی بگو ایرادی نداره که بتونی تو جمع با نجابت و حیا و وجودیت دخترانه و پاکدامنیت ظاهر بشی 
 
بتونی شب که میری خونه برا خانوادت تعریف کنی که با کیا کجا چطوری گذروندی
 
بتونی برا خانوادت تعریف کنی که تعریف کردنو یاد بگیری که توانشو داشته باشی به نکیر و منکر هم بگی جوونیتو
 
چطور گذروندی؟
 
که بتونی بگی چرا به بهانه ی روشن فکری بی غیرتی و بی حیایی کردی؟
 
بایستی بفهمی :
 
فقط وقتی حال شنیدنه حرفای درستو نداری که راهت نادرسته و داری پیغام خطا دریافت میکنی و نه تاییدیه
 
بفهمی که یه آدم اپن مایند کسیه که با ذهن باز تصمیم گرفته برا زندگیش ضابطه داشته باشه 
 
قانون بفهمه 
 
محدودیت بزاره 
 
معتقد بشه
 
بفهم تو همونی بودی که یه روزی برام روضه از دل سوخته ی خانوم زینب (س) میزاشتی و امروز داری
 
 
چشای امام زمانتو گریون میکنی
 
 
میدونم هنوزم دیر نشده برات و میفهمی 
 
 
تو حیفی 
 
 
 
 
حیف 
 

 

 

سام ناموزون 






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 23:10

شنبه 22 آذر 1393

راهی نزدیک

 

گریه راهیست نزدیک

برای جلب اعتماد

برای فرار از واقعیت 

برای خودباوری دروغ 

برای موجه جلوه دادن اشتباهات 

برای تبدیل شدن به خوب قصه

و گاه گریه راهیست دور 

برای آنکه به یقین برسی که فراموش نمیکنی 

برای آنکه ایمان بیاوری که کم نگذاشتی 

برای آنکه نفهمند چقدر شکسته ای 

و در هر حال گریه هم حدی دارد ....

وسعت دلت را زیاد کن تا از درون بگریی و از بیرون به غصه هایت بخندی 

آخر عمریست که تلخند برای فرشته ها عادت شده ......

سام ناموزون






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 17:50

سه شنبه 18 آذر 1393

چراغانی

جاده ی یک طرفه را عمری اشتباه رفتن سخت و جاده را اشتباه انتخاب کردن سخت تر است 

گاه برمیگردیم و گاه هم ادامه ی اشتباهمان را میرویم

گاه برمیگردیم و خسته بر کف جاده می افتیم 

ناگهان دستی مدد میکند و یادی ازلیلی قدیمیمان می کنیم

و چه زیباست که مجنون لیلی ای باشیم که جاده را از فرش تا به عرش چراغانی کرده 

سام ناموزون



:: موضوعات مرتبط: هوس، ،



نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 2:10

سه شنبه 18 آذر 1393

فرزام عزیزم

 افسوس

آه و پشیمانی 

و احساس کم گذاشتن در ثانیه ها 

و 

جاده ای که با بیراهه به اشتباه گرفته شد

و ضمانت اینکه باقی راه را باید تنها پیمود 

همسر با تنهایی و همسنگ با غصه 

و روایتی از مترسک رهگذر......

سام ناموزون






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 1:57

شنبه 15 آذر 1393

شهرزاد عزیزم
سر در گریبان هم بودیم
 
پیچکها قصه به قصه
 
به تن و جان ما پیچیدند
 
گره زدند ما را به هم
 

از باورمان بالا رفتند

 

 

و یاس و ترانه از ما جوانه زد

 

 

امشب هزار و یکمین شب است

 

 

 

 

 

شهرزاد تو آخر آخرین قصه را برای تو می گوید

 

نگاه کن .... ما یکی شده ایم!

 

و دیگر هیچ دستی نمی تواند ما را از هم جدا کند

 

گرچه در زمستان با هم خواهیم مرد

 

چه باک ... در بهار گره خورده درهم

 

 سبز خواهیم شد با هم






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 1:32

تلخ اما حقیقت کلینیک بهداشت روان لایف کرپ شکست خیانت غم
ایمیل مدیر : lifecorp_bb@yahoo.com


ساعت رومیزی ایینه ای
رقص نور لیزری موزیک

سلام دوستام من زیاد تمایلی به تبادل لینک ندارم اما اگر دوست داشتید درخدمتم






صفحه نخست | پست الکترونیک | آرشیو مطالب | لينك آر اس اس | عناوین مطالب وبلاگ | تم دیزاینر

.::