چگونه , زمان , در دسترس , ما , باشد , کتاب رسم احمق ها سام فراهی ,


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 245
بازدید دیروز : 17
بازدید هفته : 271
بازدید ماه : 377
بازدید کل : 92350
تعداد مطالب : 259
تعداد نظرات : 94
تعداد آنلاین : 1

ساختاری متفاوت



RSS

وبلاگ تخصصی مشاوره
بلاگ تخصصی مشاوره روانشناسی

چهار شنبه 18 تير 1393

شیطان

شیطانی به شیطان دیگر گفت: آن مرد مقدس متواضع رانگاه کن که در جاده راه
می رود. دراین فکرم که به سراغش بروم و روحش را در اختیار بگیرم…

 

رفیقش گفت: به حرفت گوش نمی دهد…تنها به چیزهای مقدس می اندیشد.
اما شیطان دیگر، بدون توجه به این حرف خود را به شکل ملک مقرب جبرئیل دراورد و در برابر مرد ظاهر شد.
گفت: آمده ام به تو کمک کنم.
مرد مقدس گفت: باید من را با شخص دیگری اشتباه گرفته باشی… من در زندگی ام کاری نکرده ام که سزاوار توجه یک فرشته باشم.
و به راه خود ادامه داد، بی آنکه هرگز بداند از چه چیزی گریخته است…






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 14:43

دو شنبه 16 تير 1393

نجیب همچون

 

خانوووووووم… شــماره بدم؟

خانوم خوشــــــگله! برسونمت؟

خوشــــگله! چند لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟

 

 

این‌ها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می‌شنید!

بیچــاره اصلاً اهل این حرف‌ها نبود… این قضیه به شدت آزارش می‌داد.

تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک بشه  و به محـــل زندگی‌اش برگرده .

روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاهش رفت…

 

شـاید می‌خواست گله کنه از وضعیت اون شهر لعنتی…!

دخترک وارد حیاط امامزاده شد… خسته… انگار فقط آمده بود گریه کند…

دردش گفتنی نبود…!

رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد…وارد حرم شد و کنار ضریح نشست. زیر لب چیزی می‌گفت انگار! خدایا کمکم کن…

چند ساعت بعد، دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد…

خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنند!

دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند… به سرعت از آنجا خارج شد… وارد شــــهر شد…

امــــا…اما انگار چیزی شده بود… دیگر کسی او را بد نگاه نمی‌کرد…!

انگار محترم شده بود… نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی‌کرد!

احساس امنیت کرد… با خود گفت: مگه می شه انقد زود دعام مستجاب شده باشه! فکر کرد شاید اشتباه می‌کند! اما این‌طور نبود!

یک لحظه به خود آمد…

دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته…!

 






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 22:19

پنج شنبه 29 خرداد 1393

سزاوار بی خوابی های شبانه

همگام با ندیدن هایی که چشم بسته پیش میروند و خود را به خواب میزنند و فرو میروند

راه راه ساده ای از فریب و نم شبانه چشمان هوس آلود پشیمان

 قدم میزنم اما ناموزون






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 23:39

شنبه 17 خرداد 1393

تقدیم به تمام گذشته ی پر بغضم م . . . . .

دختر مهربان همیشه مست

از بکارت که میگویی به یاد می آورم  از اینکه من ، مرد آینده ات حقوقی دارم

حق دارم

نخستین تجربه ی تو از در آغوش گرفتن مجنون سهم جسم من باشد

حق دارم

اولین باری که دست در دست میگیری ترک دستانم را حس کنی و بفهمی که فرهاد کوه کن تو خسته از راه رسیده

تو از بکارت جسم میگویی و

من ازبکارت روحت

دوباره فکر کن و به سوالم پاسخ بده....

آیا واقعاً هنوز هم دختری  ؟

آیا باکره هستی؟

تو خودت هم میدانی سهم من بی پناه نبودی

سام بی پناه امروز






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 1:18

سه شنبه 13 خرداد 1393

آخرین ناز

من ماندم و یک جلد لعنت نامه

من ماندم و نازنینی از جنس سکوت

و قافیه هایی از جنس فریاد

و بغضی که حرمت گذاشت و نشکست

وخواستن هایی در پی اجبار ثانیه های سنگین ناخواسته هایی که همراه میشوند و زنجیرت میکنند

و ای کاش هایی از جنس رومانتیک ترین نگاه و خیس ترین گونه

و آخرین نازنینی که همیشه همراه عقربه و نبض از جاری بودن میسرود

سام امروز 






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 23:27

دو شنبه 12 خرداد 1393

دلت که ...

دلت که شکست 

سینه سپر کن 

خرده هایش را جمع کن 

کمی بایست 

اگر صاحبش را پیدا نکردی حرکت کن 

پیش برو 

کج نرو 

نشکن 

تا سحر صبر کن 

و اکر اتفاقی نیفتاد 

عقربه وار بچرخ 

دایره وار و ایستاده فریاد بزن

از سکوت بخوان و دیوانه شو 

مثل من 

دلت که شکست 

بلندشو 

به بلندی دست نیافته ها 

به بلندی دل شکسته ی من 

سحر ......

تا سحر .......

ایستاده و شکسته 

و منی که پرت ماندم 

 






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 11:17

سه شنبه 29 بهمن 1392

میروم تا غرق شوم

میروم تا غرق شوم

تا هر آنچه که خواستی باور کنم و من بپذیرم ....

چه عمیق دریاییست 

و چه خرامان فریبیست 

زیرپوستم حسش میکنم

نفس هایم تا سطح آب حباب میشوند

و من تا اعماق تاریکی اوج میگیرم 

لحظه های خفگی من است 

میمیرم و پری دریای تو متولد میشود

حالا فقط میشنوم 

صدای فنر تخت تو مانده و عرق شبانه ام

این معنای عشقیست که ثانیه هایی قبل از آن میگفتی...






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 11:23

سه شنبه 29 بهمن 1392

غریب ثانیه ایست

 

غریب ثانیه ایست 

و افکارم 

سو سو زنان میرود به سمت خاموشی

و در ظلمات از بدی هایت هم رویا میسازم 

هزار بار عاشق میشوم 

و تو میشوی معنای جنون

میشوی مجنون 

دل میشود عاشق

میشود کاسه ی خون

خروار هوس هایت میشود کوه فرهاد 

و تو میشوی کوه کن 

من تلخ هم شیرین میشوم 

و تو با پتک خواسته هایت میکوبی بر کوه هوس 

چه شیرین و فرهادی میشویم برای هم 

من عشق امروز را 

دیوانه وار و در تاریکی میپرستم 

مکن ای صبح طلوع 






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 11:19

سه شنبه 29 بهمن 1392

عشق معنی میگیرد

در سایه روشن دنیا ندیده دوست داشتن بدون رویا سازی 

تجربه ی عشق از روی شنیدن صدای حقیقت 

تصور سازی از حقیقت ثانیه هایی که گذشت 

رابطه میسازد

ضمانت میدهد

عشق معنی میگیرد 

متعهد میسازد 

همین 

سام 






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 11:17

سه شنبه 29 بهمن 1392

not important

دوستی هامان هم تا مرز منافع شخصی تعریف شده است 

دوستی هامان وقتی وسط است که پولی وسط نباشد

همواره بزرگترین سیب سبد زندگی را خودمان گاز میزنیم و اگر چیزی ماند دوست معنا میپذیرد 

همیشه خواستن خود را قبل از دوستی در نظر می آوریم 

خودمان میدانیم که  اول  عشقمان بعد دوستمان

و وای به حال روزی که دوستمان عشقمان باشد ......

عاشقانه دوست داشتن را بلد نیستیم 

گاهی که نمیخواهیم دیگر دوست داشته باشیم 

برادر میشویم 

رابطه مان را پاک بازخوانی میکنیم 

تو مثل برادر منی 

این جمله خوب است 

اگر هر دو هم جنس باشیم 

همین و دیگر همین

سام






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 11:10

تلخ اما حقیقت کلینیک بهداشت روان لایف کرپ شکست خیانت غم
ایمیل مدیر : lifecorp_bb@yahoo.com


ساعت رومیزی ایینه ای
رقص نور لیزری موزیک

سلام دوستام من زیاد تمایلی به تبادل لینک ندارم اما اگر دوست داشتید درخدمتم






صفحه نخست | پست الکترونیک | آرشیو مطالب | لينك آر اس اس | عناوین مطالب وبلاگ | تم دیزاینر

.::